یک پنجره بغض

شعرها و دلگویه هایم تقدیم به اهالی مهرورزی

یک پنجره بغض

شعرها و دلگویه هایم تقدیم به اهالی مهرورزی


روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دلم بشویی اندوه روزگاران

**************************
یک پنجره بغض

مدت هاست
طعم لطیف خنده هایت را از من دریغ کرده ای
شایدم نجابت چشم هایم ته کشیده
خبر دارم حوالی شما توقف ممنوع است
اما فراموش نکن
یک پنجره بغض
و یک بغل بی تابی
به من بدهکاری.
علیرضا زرقانی
۱۸/۱/۹۳

پربیننده ترین مطالب

ببین مهدی پسرم!

 

ببین مهدی پسرم

روشنی دلم!

این قناری اگر اذان می خواند

و این شکوه سراسر جنگل

اگر نماز به جماعت می خواند 

با تو هم هستم دخترم!

زلال روشنم!

و این رود رونده

اگر می لولد و می رقصد

 این دریای جوشان فارس

اگر هی هی می کند و ترانه می خواند

همه به عشق

لاله های در خون تپیده است

آری! میوه های دلم

اگر این پرچم پرتلاطم

شعر به شکوه می سراید

و اگر در این مرز و بوم

زندگی در جریان است

همه مدیون جانفشانی  اوست

خون او! جوانه های دلم

گمنامان بی گناه

که خونشان را

بر دشت های تشنه گستردند

مبادا!

هرگز مبادا!

نامشان

یادشان

راهشان 

فراموش شود.

30/10/91

  • علیرضا زرقانی

برای شهدای گمنام

 

 

هر از چند گاه می آیی

و حرفهایی از جنس آلاله ها

 در گوش برگها زمزمه می کنی

امروز ای گمنام بی گناه

تو را چفیه ها

بر شانه های صبر ساقه هاتشییع  کردند

سفر بخیر برادر!

دیروز گفتم بنویس سه نقطه پایان

امروز می گویم

این خط پایان ندارد.

25/1/92

  • علیرضا زرقانی

سمفونیک ایثار برای جانباز شیمیایی

 

در این کویر خشک و بی احساس

می روی تا آهنگ سمفونیک ایثار را بنوازی

اما در مقابل ساز موسیقی

خس خس سرفه های سینه اشکم می آوری.

وقتی گازهای خردل

با تشنج و سرفه های خشک

به رقص می آیند

نفسهایش در اتاق تنگتر از سینه اش

به خونش پناه می برند

تا از شیشه عمرش بکاهند

فاصله منزل تا آسایشگاه را یکریز می روی

تا راز کپسول اکسیژن جواب کرده را بپرسی

اما قفل هایی که بر لبهایش آویخته 

گوشهایت را به کرنش وا میدارد.

                                       4/11/91

  • علیرضا زرقانی

برای جانباز ویلچری

 

لبخند بی انتهایش را که دیدم

با تمام  ارادت سلام کردم

سلام در نوع خودش زیباست

خواستم بر دستان زخم خورده اش

بوسه زنم

غرور مانع شد

جسمش نحیف و لاغر بود

اما روحش لطیف بود

گفتم:خاطره ای  بگو

گفت:خاطره!

بیست سال آزگار است

ویلچرهمدممن است

بیستسالتلخیوتنهاییامرا

بردوشکشیده

لال شدم

قلمم زبانم شد 

فردایش عروج کرد

و من...

                  ۲۶/۱/۹۳ 

  • علیرضا زرقانی

فانوس خدا(برای جانباز نابینا )

 

به همراه دفترم

سراغش را گرفتم

که غبار از کوچه های خاموش دیروز

                                          بزداییم

فضا پر بود از بوی خاکریزها،

سنگرها و ایستگاههای صلواتی

وقتی وارد شد

به احترام چشمهایش

                 زانو زدم

با سلامی کوتاه

دل سپردم به عطر کلامش

اما انگار،

چشمانش عقده ی باران داشتند

که جور همه حرفهای بغض کرده

گلویش را می کشید

بر سپید دفترم

جاری گشت

این چشم ها

فانوس روشن خداست.

13/9/92

  • علیرضا زرقانی

قهوه سرد

 

تمام امروزت را به انتظار نگاهی می آویزی

و با فرسایش زندگی راه می روی

شاید نگاهت به نگاهی تلاقی کند

همه دردهای دوریت را

در فنجان قهوه ای می ریزی

و به دور دست خیره می شوی

 باز هم قهوه را سردزمین می گذاری.

18/7/91

  • علیرضا زرقانی

ریشه در زمین دارم

 

در خشک سالی سالهای غم انگیز انتظار

وقتی باران

از زمین خداحافظی کرد

دستان خالی زمین بالا آمد

و به باران التماس کرد

وقتی از باران خبری نشد

آهی کشید

اشک چشمه از زمین بالا جوشید

آب گفت

اگر چه آسمانی هستم

ریشه در زمین دارم

رفتنم را

نیامدن ندانید

و منتظر باشید.

10/3/87

  • علیرضا زرقانی


 

جسارت است آقا

این روزها

این بغض ها

با آب هم

از گلو پایین نمی روند.

27/11/91

  • علیرضا زرقانی

نگاهت را جا می گذاری

 

پنجره را وا می کنی

و به نقطه ای خیره می شوی

نگاهت را جا می گذاری

و پنجره را می بندی

چشمانت کم سو می شود

و شورت لبریز.

4/10/91

  • علیرضا زرقانی

زیر آسمان آبی شکوه سبز دشت ها

و روبروی راه منتهی به کوه ها

و روی فرش سبز سبز سبزها

غرور دلبرانه شکوفه ها

طراوت طبیعت بهار یاس ها

نوازش دوباره نسیم ها

و نی نوای دلنشین بادها

و چشم به راه راه راه ها

تلاقی موازی نگاه ها

طلوع بی ریای خوب خوب قصه ها.

                   علیرضا زرقانی.20/7/93

  • علیرضا زرقانی

گاهی یک حرف

یک دل را عاشق می کند

گاهی هم یک حرف

یک دل را می شکند

این روزها

این حرف ها

چه ها که نمی کند.

علیرضا زرقانی.29/7/93

  • علیرضا زرقانی

برای امام زمان عج

 

 

گفته بودی

سر کوچه منتظر باشم

کوچه خیابان شد نیامدی...

دلواپسم نیایی

فرصت بدعهدی پیدا کنم

و کوچه قبرستان نگاهم شود.

علیرضا زرقانی.27/8/86

  • علیرضا زرقانی

نجابت طعم سیب

 

امروز
مثل همه روزهای بی حوصله
پنجره بی تفاوت را باز کردم
تا کنار چای و غزل
ابرهای عاطفه ام را
روی کویر کاغذ جاری کنم.

وقتی خواندمت
در طعم سیبت نجابتی دیدم
که تردید مردانگی ام را گرفت
سجاده ام باز باز است
به لحظه ابراز می اندیشم.

علیرضا  زرقانی - 23/2/93

  • علیرضا زرقانی


 

صبح یک روز بهار

لب گلخانه یار

مادرم را دیدم

با خودش می خندید

 

گاهی هم حرف می زد

حرف او با گل ها

ساده و روشن بود

پا به پا با گل ها

ساقه بالا می برد

تب گل ها را حس می کرد

 

برگ برگش را می فهمید

ریشه و ساقه این گل ها را

او به اندازه عطرش عاشق بود

 

زیر اندیشه این گلخانه

به گلی برخوردم

تا ابد مهر و محبت می افشاند.

علیرضا زرقانی.24/8/93

  • علیرضا زرقانی

دو لب گرفتار

من و تو
دو لب گرفتار حس مشترکیم
وقتی بهم میرسیم
فنجان ها ترک بر می دارند
و این
همان شعری است
که تو بارها خوانده ای.

علیرضا زرقانی.18/3/92

  • علیرضا زرقانی

برای امیرعلی فرزند طلاق


مادر!

نمی خواهم دورادور مراقبم باشی
بالا بروی پایین بیایی
همین است که می بینی
یا همیشه با من باش
یا همیشه بی من برو
دوری را نمی خواهم
آدم برفی هم که باشی
از دوری آب می شوی
تمام می شوی
فراموش می شوی
دوری را
نه می شود زار زد
نه فریاد
فقط می شود بغض کرد

بغض فقط یک بخش است

 اما چه سنگین!

 


۱۸/۱۱/۹۲- علیرضا زرقانی

  • علیرضا زرقانی

رمزی دربیان عشق این اکسیراعظم وکیمیای عالم وجود ازاحمد غزالی بشنوآنجا که درسوانح گوید:

آورده اند که اهل قبیله مجنون گرد آمدند وبه قوم لیلی گفتند، این مرد ازعشق هلاک شد، چه زیان دارد

که یک بار رخصت دهید تا او لیلی را ببیند؟ گفتند: ما را ازین معنی هیچ بخل نیست،لیکن مجنون خود

تاب دیدار او را ندارد، مجنون را بیاوردند و درگاه خیمه لیلی برداشتند، هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود

که مجنون برخاک پست شد، گفتند: ما گفتیم که او طاقت دیدار او را ندارد.

  • علیرضا زرقانی

ازآن سوخته آتش محبت گوشدار، که گفت، دل ازجان پرسید که اول این کارچیست وآخراین کارچیست وثمرۀ این کارچیست؟ جان جواب داد که اول این کارفناست وآخراین کاربقاست وثمرۀ این کاروفاست، دل یرسید که فنا چیست وبقا چیست؟ جان جواب داد که فنا ازخود رستن است ووفا دوست را میان بستن است وبقا به حق پیوستن است.چون ازخود بریدی به دوست رسیدی، بعد ازین اشارت را بدین راه نیست وزبان ازین کار آگاه

نیست، مست باش ومخروش،گرم باش ومجوش،شکسته باش وخاموش زیرا که سبوی درست را به دست برند

وشکسته رابه دوش ،اگرداری طرب کن واگرنداری طلب کن،گل باش وخارمباش،یارباش واغیارمباش.

  • علیرضا زرقانی


ای دوست، طی طریق معرفت و وصول به درگاه حقیقت مستلزم شوق ومحبت است، اگردردل سوزی ودرسرشوری نباشد، کس قدم درطریق طلب نمی نهد وگام درراه وصول به پیشگاه حقیقت نمی زند،ازسوخته دامان الوند کشته تیغ عشق عین القضات گوشدارآنجا که گوید: ای عزیز به خدا رسیدن فرض است ولابد هرچه بواسطه آن به خدا رسند فرض باشد، به نزدیک طالبان، عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق ازبهراین معنی فزض راه آمد، ای عزیز مجنون صفتی باید که ازنام لیلی شنیدن، جان تواند باختن، فارغ ازعشق لیلی را چه باک وچه خبر؟ وآنکه عاشق لیلی نباشد آن چه فرض راه مجنون بود اورا فرض نبود. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند وعاشق لیلی شود، تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق خود ضرورت باشد.

  • علیرضا زرقانی

عزیزا،عشق کیمیای وجود واکسیراعظم است که سالک راه حق را به منزل مقصود می رساند،عشق براق سالکان است، با این رفرف آسمان پیما،می توان به سدره قرب عروج کرد.رمزی درتوصیف عشق ازپیرجام بشنوکه گفت:بدانکه عشق را ازعشقه گرفته اند وعشقه گیاهی است که کسی نداند که ازکجا برآید وکی برآید،آن وقت ببیند که برسردرخت رسیده باشد ودرخت را به صفت خویش گردانیده باشد،هرچند ازدرخت بازکنی وبسیاررنج برداری آخربدان برنیایی،اگربک ذره ازآن بردرخت بماند همه درخت را فرا گیرد، با آن درخت ازدوکاریکی بکند، یا درخت را خشک کند وازبن ببرد ویا داغ خویش بروی نهد که هرگزازداغ وی خالی نباشد.

  • علیرضا زرقانی